اسم

ساخت وبلاگ

چند روز پیش بچه ها خونه مون بودن، مهتاب برای خودش یک گوشه نشسته بود و نقاشی می کشید.

فانوس و خورشید داشتن راجع به موضوعی بحث می کردن. خورشید یهو شاکی شد و فانوسم گفت یعنی چی این کارا؟

یهو مهتاب سرش رو از روی دفترش بلند کرد و خطاب به مامانش گفت:

چیکارش داری؟ ولش کن، بچه س خوب!!

اسم...

ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 14:09

۴ مرداد سال ۶۶، تولد پدرم بود و من و خواهرم رفته بودیم تجریش کادو بخریم،فانوس ۴۲ روزش بود و پیش مامانم بود.وای که چه روزی بود!ما توی مغازه بودیم تقریبا روبروی سینما آستارا و بین دو مسیری که سیل راه افتاده بود.من و خواهرم رفتیم طبقه بالای ساختمان بیمه، نزدیک میدان قدس، در رو باز کرده بودن که مردم برن تو.هیچوقت یادم نمیره یک آقایی که تاکسی داشت و توی سیلِ گل، گیر کرده بود!همراه لجن ها با ماشینش رفت! اسم...
ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 14:09

چند روز پیش بچه ها خونه مون بودن، مهتاب برای خودش یک گوشه نشسته بود و نقاشی می کشید.

فانوس و خورشید داشتن راجع به موضوعی بحث می کردن. خورشید یهو شاکی شد و فانوسم گفت یعنی چی این کارا؟

یهو مهتاب سرش رو از روی دفترش بلند کرد و خطاب به مامانش گفت:

چیکارش داری؟ ولش کن، بچه س خوب!!

اسم...

ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 21 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 18:57

۴ مرداد سال ۶۶، تولد پدرم بود و من و خواهرم رفته بودیم تجریش کادو بخریم،فانوس ۴۲ روزش بود و پیش مامانم بود.وای که چه روزی بود!ما توی مغازه بودیم تقریبا روبروی سینما آستارا و بین دو مسیری که سیل راه افتاده بود.من و خواهرم رفتیم طبقه بالای ساختمان بیمه، نزدیک میدان قدس، در رو باز کرده بودن که مردم برن تو.هیچوقت یادم نمیره یک آقایی که تاکسی داشت و توی سیلِ گل، گیر کرده بود!همراه لجن ها با ماشینش رفت! اسم...
ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 23 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 18:57

چند روز پیش بچه ها خونه مون بودن، مهتاب برای خودش یک گوشه نشسته بود و نقاشی می کشید.

فانوس و خورشید داشتن راجع به موضوعی بحث می کردن. خورشید یهو شاکی شد و فانوسم گفت یعنی چی این کارا؟

یهو مهتاب سرش رو از روی دفترش بلند کرد و خطاب به مامانش گفت:

چیکارش داری؟ ولش کن، بچه س خوب!!

اسم...

ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 14:12

۴ مرداد سال ۶۶، تولد پدرم بود و من و خواهرم رفته بودیم تجریش کادو بخریم،فانوس ۴۲ روزش بود و پیش مامانم بود.وای که چه روزی بود!ما توی مغازه بودیم تقریبا روبروی سینما آستارا و بین دو مسیری که سیل راه افتاده بود.من و خواهرم رفتیم طبقه بالای ساختمان بیمه، نزدیک میدان قدس، در رو باز کرده بودن که مردم برن تو.هیچوقت یادم نمیره یک آقایی که تاکسی داشت و توی سیلِ گل، گیر کرده بود!همراه لجن ها با ماشینش رفت! اسم...
ما را در سایت اسم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sabar766 بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 5 شهريور 1402 ساعت: 14:12